محل تبلیغات شما

صاف زل زدی توو چشمامو گفتی: چه میشه کرد؟ باید تحمل کردگفتی ما هم دیگه به سنی رسیدیم که وایستیمو رفتن پدر و مادرمونو ببینیم.گفتی نباید انتظار داشته باشیم دنیایی که برای همه یه جور تموم میشه برای ما فرق کنه.گفتی تا همین جاشم خ شانس آوردیم

به حرفات فکر می کنمبه عزرائیل  و به خدا هم به این که چندبار مرگ سررسیده و انگشت اشارشو گرفته سمت خانواده ما اما با وردها و دعاهایی که  خدا یادمون داده دورش کردیمچندبار اشکامونو دیده و دلش به رحم اومده و رفتهچندبار؟!.

زندگی می گذره.می فهمیمو نمیفهمیم و شکر می کنیم و نمی کنیم.

بهت نگاه می کنممثل حرفات محکم نیستی حتی خودتم دوست نداری چیزایی که می گی رو بشنوی

حرفات درستن اما چاره نیستن مسکن نیستنحرفن باد هواا

دردهایی هست که هیچی آرومشون نمی کنه حتی آگاهی

 

امروز تو با پاهای خودت رفتی...

داد از حقیقت این کلمه های بی رحم...

گوشام سوت می کشن....

گفتی ,حرفات ,کنم ,هم ,خدا ,چندبار ,می کنم ,نمیفهمیم و ,و شکر ,شکر می ,فهمیمو نمیفهمیم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دفاع با دفاعی